معنی ورزش هدف گیری

حل جدول

ورزش هدف گیری

تیر اندازی،دارت

فرهنگ فارسی هوشیار

هدف گیری

آماجگیری دفک گیری بدقت نگریستن نشانه پیش ازانداختن تیروگلوله: ((شکاریهای آلمانی روش جدیدی برای هدف گیری هواپیماهای بمباران دشمن اتخاذکردند. ))


گیری

در ترکیبات بکار رود و حاصل مصدر سازد بمعانی ذیل: الف - گرفتن: آب گیری بهانه گیری خمیر گیری گردگیری. ب - آلت گرفتن و استخراج: آب میوه گیری گلابگیری. توضیح در حقیقت این کلمات بصفات مختوم به گر پیوندد.

فارسی به عربی

هدف گیری کردن

هدف


هدف

ببغاء، بصر، سبب، ضحیه، عقب، علامه، نقطه، هدف، وخز

لغت نامه دهخدا

هدف هدف

هدف هدف. [هََ دَ هََ دَ] (ع اِ صوت) کلمه ای که بدان نعجه رابدوشیدن خوانند. (اقرب الموارد). رجوع به هدف شود.


هدف

هدف. [هََ دَ] (ع اِ) هر چیز بلند و برافراشته از بنا و ریگ توده و کوه و پشته و مانند آن. || مرد بزرگ جثه. || نشانه ٔ تیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد):
خیل سحاب از هر طرف رنگین کمان کرده به کف
باران چو تیری بر هدف دستی توانا ریخته.
خاقانی.
مویی شدم که موی شکافم به تیر نطق
کآسیب طالعم هدف اضطرار کرد.
خاقانی.
کمان ابرویش گر شد گره گیر
کرشمه بر هدف میراند چون تیر.
نظامی.
ز آن دعای شبانه شبگیری
ترسم افتد بدین هدف تیری.
نظامی.
کمان خواست از دایه و چوبه تیر
گهی کاغذش بر هدف گه حریر.
نظامی.
گاه باشد که کودکی نادان
بغلط بر هدف زند تیری.
سعدی (گلستان).
ناوکش را جان درویشان هدف
ناخنش را خون مسکینان خضاب.
سعدی.
دری هم برآید ز چندین صدف
ز صد چوبه آید یکی بر هدف.
سعدی (بوستان).
تیر چون از کمان سست آید
از کجا بر هدف درست آید.
اوحدی.
- هدف گیری، نگریستن نشانه و هدف به دقت پیش از آنکه تیر بیندازند.
- هدف وار،مانند هدف و نشانه ای که تیر بر آن افکنند:
کاغذین جامه هدف وار علی اﷲ زنیم
تا به تیر سحری دست قدر بربندیم.
خاقانی.
|| در تداول، آنچه آدمی برای رسیدن بدان بکوشد از جاه و مال و جز آن. مقصود. غایت.
- باهدف،آنکه زندگی را بیهوده نگذراند و در کارهای خود هدفی دارد.
- بی هدف، مقابل باهدف.
|| (ص) بسیارخواب. (منتهی الارب). سنگین بسیارخواب. (اقرب الموارد). || گران ناسازوار بی خیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، اهداف. (اقرب الموارد). || (اِ صوت) کلمه ای است که بدان گوسپند و بز را به دوشیدن خوانند. (منتهی الارب). رجوع به «هدف هدف » شود.

هدف. [هَِ] (ع ص) تن دار جسیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).

هدف. [هََ] (ع مص) درآمدن در هدفه. (منتهی الارب). دخول. (اقرب الموارد). || به پنجاه نزدیک گردیدن. || کسل مند گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || سست شدن. (منتهی الارب). ضعیف شدن. (اقرب الموارد). || شتافتن بسوی چیزی. (اقرب الموارد).


گیری

گیری. (حامص) حاصل مصدر است از گرفتن ولی بتنهایی به کار نمیرود بلکه در جزء دوم حاصل مصدر مرکب می آید و از آن جمله در کلمات ذیل: آبگیری. آب غوره گیری.آب میوه گیری. بنزین گیری. بهانه گیری. پاگیری. جن گیری.خانه گیری. خمیرگیری. دامنگیری. دستگیری. روگیری. دلگیری. سربازگیری. عالمگیری. عرقگیری. غلطگیری. فالگیری. قابگیری. کره گیری. کشتی گیری. کناره گیری. گلاب گیری. گردگیری. لکه گیری. ماهی گیری. ناخن گیری. نفت گیری. رجوع به هریک از این کلمات در ردیف خود شود. || و گاه در تداول عامه به جای «گری » به کار رود، چون: خل گیری. وحشی گیری. (از یادداشت به خط مؤلف).

فارسی به آلمانی

واژه پیشنهادی

عربی به فارسی

هدف

دانستن , فرض کردن , ارزیابی کردن , شمردن , رسیدن , ناءل شدن (به) , به نتیجه رسیدن , قراول رفتن , قصد داشتن , هدف گیری کردن , نشانه گرفتن () حدس , گمان , جهت , میدان , مراد , راهنمایی , رهبری , نشان , هدف , مقصد , مقصود , عینی , معقول , قصد , عزم , منظور , پیشنهاد , در نظر داشتن , پیشنهادکردن , نیت , نشانگاه , تیر نشانه

ترکی به فارسی

هدف

هدف

فرهنگ معین

نشانه گیری

(~.) (حامص.) هدف گیری برای تیراندازی.

معادل ابجد

ورزش هدف گیری

842

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری